دکتر ترابی روان‌پزشک و روان‌درمانگر تحلیلی

هشت حقیقت در مورد خودکشی

نویسنده: غلامرضا ترابی پاریزی
هشت حقیقت در مورد خودکشی

در این نوشته با مطالب زیر آشنا می‌شوید:

هشت حقیقت در مورد خودکشی مقاله‌ای جذاب و دارای نکاتی مهم در مورد خودکشی است که توسط ریچل گیبون نوشته شده است. وی یک روان‌پزشک، روان‌کاو و تحلیلگر گروه است. او مستقل کار می‌کند. وی رئیس گروه کاری تأثیر خودکشی و قتل بر پزشکان، رئیس مشترک گروه ایمنی بیمار و نایب رئیس دانشکده روان‌درمانی در کالج سلطنتی روان‌پزشکان لندن است. دعوت می‌کنم خلاصه‌ای از این مقاله را بخوانید.

شماره 1: خودکشی یک تصادف نیست.

عوامل ایجاد کننده در هر اقدام به خودکشی فردی پیچیده و چند عاملی هستند. برخی از خودکشی‌شناسان بر این باورند که حدود 30 تا 50 درصد خطر خودکشی ژنتیکی است و علت آن ممکن است در رحم مادر شروع شود. روانکاوان معاصر مانند کمبل، هیل و مالتزبرگر خودکشی را ناشی از مکانیسم‌های ذهنی ناخودآگاه پیچیده‌ای می‌دانند که هنوز به طور کامل آن را درک نکرده‌ایم. از نظر آنها، خودکشی یک مسیر ویرانگر است که به‌عنوان پاسخی به «از دست دادن» در زمانی که ظرفیت «سوگواری» از بین می رود، آغاز می‌شود. شکست در این فرآیند باعث دوپارگی در ساختار (ایگو) می‌شود. بدن به‌عنوان یک ابژه‌ی جداگانه و به‌عنوان منبع دردی که «قابل هضم» نیست در نظر گرفته می‌شود و «فرافکنی» و تجربه می‌شود. قمست دیگری از ایگو به عنوان یک «خود-بقا» (survival self) تجربه می‌شود (شامل ترکیبی پیچیده از سازوکارهای دفاعی ناکارآمد برای کمک به فرد برای مقابله و ادامه دادن). در این حالت، ذهن پر از «فانتزی خودکشی» است، که به بیان دیگری یک «عقب‌نشینی روانی شبه هذیانی» ناشی از اضطراب غیرقابل تحمل است. باور پشت این فانتزی‌ها این است که رهایی از بدن به «خود بقا» این امکان را می‌دهد که به زندگی «بی‌تن» و «بی‌درد» ادامه دهد و این حقیقت که مرگ غیر قابل بازگشت است را انکار می‌کند.

این فانتزی را می‌توان گاهی در ماهیت نمادین برخی از اقدامات خودکشی مشاهده کرد. برای مثال، مردم از سراسر جهان سفر می‌کنند تا از پل گلدن‌گیت در آمریکا (یا بیچی‌هد در بریتانیا) بپرند، این می‌تواند نمادی باشد برای عبور از یک دروازه‌ی بزرگ یا همان «گلدن گیت» به بهشتی بدون درد و آغاز دوباره‌ی زندگی.

شماره 2: ما هرگز نخواهیم دانست که چرا شخصی با خودکشی مرده است.

دلایل واقعی اینکه چرا یک نفر بر اثر خودکشی فوت کرده هرگز مشخص نخواهد شد. فردی که می‌تواند وضعیت را روشن کند، دیگر حضور ندارد، و حتی زمانی که با افرادی که به‌طور جدی برای از بین بردن خود را اقدام کرده‌اند مصاحبه شده‌است، اغلب نمی‌دانند که چرا این کار را انجام داده‌اند و مانند سایرین از کاری که کرده‌اند شوکه و متعجب می‌شوند.

تنها حدود یک چهارم افرادی که می‌میرند، یادداشت خودکشی به‌جا می گذارند و به ندرت دلایل واضحی برای مرگ خود ارائه می‌دهند. در نتیجه، کسانی که سوگوار شده‌اند در درد و بلاتکلیفی غیرقابل تحملی قرار می‌گیرند. بازماندگان به‌طور معمول این درد را با ایجاد روایت‌های ساده‌ای که در آن مرگ ناشی از خودکشی به‌عنوان یک تصادف یا نتیجه‌ی سهل انگاری خود فرد یا دیگران تصویر می‌شود، به‌طور موقت تسکین می‌دهند. این روایات باعث می‌شود که تصویر شخصی که از دست رفته است در خاطره‌ی بازماندگان به‌خوبی حفظ شود و نقش او در مرگ خویش موقتاً مبهم بماند.

شماره 3: “عمل” خودکشی: خودکشی یک رفتار “کنش‌نمایی” است که منجر به مرگ می شود.

عملی مانند این در سکوت قلب آماده می‌شود، چنانچه که یک اثر هنری بزرگ است. خود مرد از آن بی خبر است. یک روز عصر ماشه را می‌کشد یا می‌پرد.

آلبر کامو، افسانه سیزیف

روان‌کاوان خودکشی را به‌عنوان یک رفتار «کنش‌نمایی» با هدف رها کردن خود از درد توصیف می‌کنند. «کنش‌نمایی» یک مکانیسم دفاعی ناخودآگاه است که در آن عمل جای احساس را می‌گیرد. برای بسیاری از کسانی که تلاش‌های جدی برای خودکشی انجام می‌دهند، اولین نشانه‌ای که نشان می‌دهد در پریشانی شدیدی هستند این است که عمل می‌کنند.

شماره 4: همه از خودکشی شوکه شده‌اند.

بحث های زیادی در مورد قابل پیش بینی بودن خودکشی فردی وجود دارد. با این حال، بسیاری از مرگ ها قبل از اخطار نیستند، و اغلب کسانی که می میرند، قصد خود را از اطرافیان خود پنهان می کنند.

کسانی که داغدار شدند، مهم است که بدانند خودکشی یک «فکرش را هم نمی‌کردم است» (عبارتی که اغلب توسط کسانی که سوگواره استفاده می‌کنند) زیرا به‌سرعت روایت‌هایی ساخته می‌شوند، مبنی بر این که می‌شد خودکشی را پیش‌بینی کرد، اشتباهاتی رخ داده و تقصیر و سرزنش بین بازماندگان تقسیم می‌شود. تحقیقات در ایلات متحده نشان می‌دهد که حدود 73 درصد از افرادی که بر اثر خودکشی جان خود را از دست می‌دهند، در سال قبل از مرگ خود با خدمات سلامت روان در تماس نبوده‌اند. از بین آن 27 درصدی که با خدمات سلامت روان تماس گرفته بودند، درصد کسانی که پرسشنامه‌ی ارزیابی خطر خودکشی را در آخرین تماس خود پر کرده‌اند 83 درصد به‌عنوان بدون خطر یا کم‌خطر رتبه‌بندی شده‌اند. حتی در گروه کوچکی که مداوم و جدی به خودکشی تمایل نشان می‌دهند، اغلب هیچ انتظار خودکشی در آن مقطع زمانی نمی‌رفته است. حتی به‌نظر می‌رسیده است که برخی از این افراد در وضعیت بهبودی هستند.

شماره 5: به نظر می‌رسد خودکشی یا تکانشی است یا از پیش طراحی شده.

به نظر می‌رسد که مرگ‌های ناشی از خودکشی یا به صورت تکانشی یا از پیش طراحی شده باشد. نمونه های متعددی از مرگ های ظاهراً تکانشی وجود دارد که بسیاری از آنها در میانه مشاجره یا پس از درگیری فیزیکی رخ می دهند. در برخی موارد، اقدام خودکشی در عرض 5 دقیقه پس از تصمیم رخ می‌دهد. با این حال، بسیاری از خودکشی‌ها به وضوح از پیش برنامه‌ریزی شده‌اند، اغلب در دوره‌های زمانی طولانی، بدون اینکه حتی نزدیک‌ترین افراد به فرد متوفی از این آماده‌سازی آگاهی داشته باشند. در برخی موارد، افراد می‌توانند در مورد چگونگی پایان دادن به زندگی خود بسیار مصمم، مخفیانه و مبتکر باشند.

آقای پ به‌تنهایی زندگی می‌کرد و مرگ خود را با جزئیات دقیق برنامه‌ریزی می کرد. در ماه‌های گذشته، او از شر تمام وسایل شخصی‌اش خلاص شده بود، آپارتمانش را تمیز کرده بود و یادداشت‌هایی برای اعضای خانواده و پزشکی قانونی گذاشته بود. نزدیکان او از آماده‌سازی مخفیانه بسیار شوکه شدند زیرا هیچ چیز غیرعادی را در رفتار او مشاهده نکرده بودند. آن‌ها گفتند که در واقع به‌نظر می‌رسید که او از مدت‌ها قبل حالش بهتر شده است.

یک نمونه‌ی بالینی

شماره 6: خودکشی بخشی از مشکلات انسان است و فقط به یک مشکل سلامت روان مربوط نمی‌شود.

رابطه‌ی بین خودکشی و بیماری روانی پیچیده و درک نشده است. داده‌ها نشان می‌دهد که تعداد قابل توجهی از افراد در زمان مرگ بیماری روانی تشخیص داده شده ندارند و برخی نیز هیچ سابقه‌ی شناخته‌شده‌ای از ناراحتی روانی ندارند. بنابراین نمی‌توان مشخص کرد که آیا این گروه یک بیماری روانی زمینه‌ای دارد یا خیر. تصور می‌شود که ناتوانی در «سوگواری برای از دست دادن» یک عامل علت‌شناختی در بیماری روانی و خودکشی است. با این حال، این فرض ممکن است اشتباه باشد. تحقیقات نشان می‌دهد که خودکشی به‌دنبال پیشایندهایی رخ می‌دهد که می‌توان آن‌ها را به‌طور کلی به‌عنوان رویدادهای زندگی دسته‌بندی کرد، از جمله: بیماری جسمی قابل توجه، سوگ (به‌ویژه سوگ ناشی از خودکشی)، از هم گسیختگی روابط، متهم شدن توسط پلیس (به ویژه در مورد جرایم جنسی کودکان) و خشونت خانگی (برای هر دو مرتکب و قربانی).

متفکران خودکشی مانند دورکیم، هیلمن و سارتر بیماری روانی را عامل اصلی خودکشی نمی‌دانند. دورکیم خودکشی را یک پدیده‌ی اجتماعی (خودخواهانه، نوع دوستی، آنومیک، سرنوشت‌گرا) می‌داند. هیلمن خودکشی را به‌عنوان یک انگیزه دگرگون کننده و تلاشی برای گذر از تجربه مرگ با معنا، سارتر به عنوان ادعای اراده اصیل انسانی در مواجهه با پوچی، و کامو را به عنوان پاسخی عقلانی به فقدان معنای زندگی می داند.

مردن داوطلبانه به این معناست که شما حتی به طور غریزی به ماهیت مضحک عادت، فقدان هیچ دلیل عمیقی برای زندگی، خصلت جنون آمیز آن آشفتگی روزانه، بی فایده بودن رنج پی برده اید.

آلبر کامو

اگر فقط روی کسانی تمرکز کنیم که یک بیماری روانی شناخته شده دارند، افراد زیادی در معرض خطر خودکشی هستند که به آنها توجهی نمی شود. اگر مکان اختلال را در سلامت روان قرار دهیم و نه عرصه اجتماعی، آنگاه می‌توانیم خودکشی را صرفاً به عهده خدمات بهداشت روانی قرار دهیم و می‌توانیم روی برگردانیم و دیگر به آن فکر نکنیم.

شماره 7: ما نمی‌توانیم ذهن دیگران را بخوانیم.

این حقیقت که ما نمی‌توانیم ذهن دیگران را بخوانیم غیرقابل انکار به نظر می‌رسد. ما اغلب نمی‌دانیم که در ذهن خودمان چه می‌گذرد، زیرا اغلب عملکرد آن ناخودآگاه است. با این حال، در خدمات بهداشت روان، یک باور قادر مطلق وجود دارد که توسط انتظارات جامعه پشتیبانی می‌شود، مبنی بر اینکه ما شهود خاصی در مورد ذهن دیگران داریم و می‌توانیم اقدامی را که شخص دیگری در آینده انجام خواهد داد، پیش‌بینی کنیم.

مثال مورد: ج به درمان پاسخ خوبی داده بود و با توافق دوجانبه از خدمات بهداشت روان ترخیص شد. نه ماه بعد، تیم درمان از شنیدن خبر مرگ او بسیار مضطرب و شوکه شدند. سازمان بهداشت روان یک تحقیق داخلی داشت که در آن ایراداتی را در درمان ج پیدا کردند و در گزارش حادثه آن را با مرگ او مرتبط کردند.

یک نمونه‌ی بالینی

گاهی اوقات خودکشی مدت کوتاهی پس از مشاهده توسط خانواده، دوستان یا پزشکان رخ می‌دهد. قابل درک است، کسانی که در آخرین تماس‌ها را داشته‌اند می‌توانند احساس کنند چیزی را از دست داده‌اند یا گمراه شده‌اند. با این حال، حالات روانی به‌سرعت تغییر می‌کند. خود شخص ممکن است در زمان ملاقات احساس خودکشی نداشته باشد یا از سطح پریشانی خود آگاه نبوده باشد، یا همان‌طور که در مثال زیر توضیح داده شده است، ممکن است در دوره پس از تماس یک رویداد آسیب‌زا رخ داده باشد.

پ در زندان درگذشت. وی قبل از خودکشی توسط سرویس پزشک عمومی دیده شده بود. زندان تحقیقی را انجام داد و گزارش داد که پزشک عمومی به دلیل عدم ارجاع پ به تیم سلامت روان سهل انگاری کرده است. تنها در دادگاه پزشکی فاش شد که پ 20 دقیقه قبل از مرگش یک تماس تلفنی داشته و به او گفته شده که دیگر نمی‌تواند فرزندانش را ببیند.

یک نمونه‌ی بالینی

شماره 8: هیچ کس در مرگ شخص دیگری در اثر خودکشی شایسته‌ی سرزنش نیست.

… فرد مرده قربانی ظاهری است، اما قربانی واقعی کسی است که زنده می‌ماند، زیرا او باید با چیزی که احساس می‌کند باعثش شده است زندگی کند … بازمانده مقاومت‌های عظیمی را در برابر هر تغییر یا حل و فصل این حالت انجام می‌دهد، در واقع این حالت را به‌عنوان یادبود درگذشته حفظ می‌کند.

کمپبل و هیل

وقتی تحت تأثیر خودکشی قرار می گیریم، ظرفیت ذهنی‌سازی، تفکر و نمادسازی از بین می‌رود. در این حالت، تنها گزینه، تفکر غیرانتزاعی است و مسائل دوپهلو را نمی‌توان درک کرد. «سرزنش» کلمه‌ای است که از این حالت ذهنی بیرون می‌آید. این کلمه نشان می‌دهد که یک عامل علت‌شناسی وجود دارد و ما می‌دانیم که آن چیست. در واقعیت، این نمی‌تواند دور از حقیقت باشد. اما خودکشی چند عاملی و پیچیده است. «مسئولیت» واژه‌ای محصول ذهنی‌سازی است و به عوامل مختلف اجازه می دهد تا در آن دخیل باشند. پس می‌توانیم به این فکر کنیم که مسئولیت ما چه بوده است، و روایت‌های مختلفی را می‌توان بررسی کرد، از جمله نقشی که متوفی در مرگ خود ایفا کرده است.

سخن پایانی

پیشگیری از خودکشی

شواهد خوبی برای برخی راهبردها برای پیشگیری از خودکشی وجود دارد. مداخلات مبتنی بر جمعیت و مبتنی بر سلامت عمومی مانند کاهش دسترسی به وسایل، میزان خودکشی را کاهش می‌دهد فرصت مهمی برای مداخله دلسوزانه ایجاد می‌کند. آسیب به خود مهم‌ترین عامل خطر شناخته شده برای خودکشی است، زیرا شاهدی است برای شکست نمادسازی و ناتوانی در حفظ پریشانی در ساختار روانی فرد. اگر قبلاً این اتفاق افتاده باشد، احتمالاً دوباره تکرار می شود.

به‌علاوه، ازآنجایی که خودکشی «کنش‌نمایی» تنش روانی است، پس کمک به بیان احساسات در قالب کلمات، تشویق ابراز درد و گوش دادن با کنجکاوی صمیمانه خطر اقدام مجدد را کاهش می‌دهد. با صحبت کردن، ما همچنین انگ را کاهش می‌دهیم. به کسانی که دچار بحران خودکشی هستند زمان و مکان می‌دهیم. به کسانی که از تلاش‌های خودکشی جان سالم به‌در برده‌اند اجازه می‌دهیم تا اقدامات خود را پردازش کنند، و مراقبت‌های دلسوزانه‌ای را برای قربانیان ارائه می‌دهیم.

ماهیت خودکشی

خودکشی در طول زمان و در میان فرهنگ‌ها برای وجود انسان یک موضوع اساسی بوده است. نگرانی در مورد خودکشی را نمی‌توان فقط بر روی کسانی که در سلامت روان کار می کنند متمرکز کرد، و به آنها وظیفه غیرممکن می‌دهد که غیرقابل پیش‌بینی‌ها و کنترل غیرقابل‌کنترل‌ها هستند. تمرکز ما بر ارزیابی خطر و پیش‌بینی خودکشی در محیط‌های سلامت روان، هدفی را برای ما تعیین می‌کند که فقط می‌توانیم در آن شکست بخوریم. همچنین ما را از وظیفه اصلی‌مان، که مشارکت درمانی برای بهبود کیفیت زندگی است، منحرف می‌کند. در تحقیقاتی که ما انجام دادیم، حدود دو سوم روان‌پزشکان و سایر پزشکان احساس کردند که وظیفه‌ی آنها پیش‌بینی خودکشی است. خیال‌پردازی ما از اینکه می‌توانیم این کار را انجام دهیم، و ترس ما از اینکه نمی‌توانیم، به یک دغدغه‌ی دائمی در کارمان تبدیل می‌شود، ما را از ارائه‌ی مراقبت‌های درمانی منحرف می‌کند و قلبمان را به روی کسانی که در فشارهستند می‌بندد. نزدیک شدن به هر بیمار با اضطراب و ترس بعید است که درد روانی را که منجر به خودکشی می‌شود کاهش دهد.