فشار همسالان

تأثیر فشار گروه‌های دوستی بر نوجوانان.

مشغول ویزیت بیمار بودم که خبرنگار حوادث همشهری با من تماس گرفت. پس از احوالپرسی، در مورد پرونده‌ای که خبرش را برای همان روز کار کرده بود، صحبت کرد. داستان مربوط به دو نوجوان 17 و 16 ساله و رابطه شدیداً صمیمی ایشان بود.
به قول اریکسون، نوجوانان در این دوره به دنبال تجربه وفاداری و پیداکردن هویت خود هستند. شاید مهمترین برهه در زندگی اجتماعی همین دوره باشد. زمانی که نوجوان، حس مشارکت در گروه و استقلال در انتخابِ محیط پیرامون خود را تجربه می‌کند. نوجوانی زمانیست که در آن برای رسیدن به حس استقلال، شدیداً وابسته به گروه‌های کوچکِ همسالان می‌شویم. این گروه‌ها از ما انتظار وفاداری و رازداری دارند و در عوض کمک می‌کنند تا برای اولین بار در زندگی حس کنیم راه خود را، خودمان، و نه والدین‌مان، انتخاب کرده‌ایم. حس همه‌توانی و آزادی، جذابیت فریبکارانه‌ای به ما هدیه می‌دهد و این درحالیست که آگاه نیستیم تا چه میزان به اطرافیان جدیدمان وابسته‌ایم. اینجاست که اتصالات قوی و امن پیشین و نحوه تعامل صحیح خانواده برای رسیدن به استقلال، نقش تعیین کننده‌ای در ادامه مسیر نوجوان خواهد داشت. اگر این اتصالات از پیش وجود نداشته باشند و والدین مدیریت صحیحی برای اهداء حس استقلال به نوجوان به کار نبرند، گروه‌های کوچک همسالان نقشی اساسی در ایجاد هویت و بروز رفتارهای نوجوانان خواهند داشت.
گروه دونفره داستان ما ویژگی خاصی داشت. مصرف قلیان و سیگار در این واحد دوتایی ارزش تلقی می‌شد. هنجارشکنی و تقابل در برابر ارزش‌های اجتماع به هویت این گروه تبدیل گشته بود. این روند ادامه یافت و عمیق‌تر شد تا جایی که پدر و مادر عضو بزرگتر، متوجه مسیر انحرافی ایشان شدند. نمی‌دانم آیا این پدر و مادر در گذشته علایم خطر را دیده بودند یا خیر. به هرحال مخالفت با دوستی این دو نوجوان مسیر جدید و مخوفی را آغاز نمود. کاش به یک متخصص مراجعه می‌کردند تا اینکه شاید من الان این مطلب را جور دیگری می‌نوشتم. اما به هر حال مخالفت ایشان منجر به بروز خشم در دو نوجوان شد. بروز خشم قابل انتظار است زیرا به هر حال قطع این رابطه یعنی تخریب وفاداری و هویتی که ایشان با یکدیگر آن را ساخته‌اند.
شکستن این رابطه کاریست که گاو نر می‌خواهد و مرد کهن! پیش از قطع رابطه، هزار کار نکرده و راه نرفته وجود دارد. باید عوامل مستعدکننده را یافت و مداخلات لازم را انجام داد. سپس هویت، استقلال و حس وفاداری را درجایی مناسب و امن تأمین نمود تا به نوجوان کمک شود گروه بزه را ترک نماید. متأسفانه خانواده‌ها معمولاً از آخر به اول حرکت می‌کنند و سریعا اقدام به شکستن گروه همسالانِ نوجوان می‌کنند.
در مورد داستان ما این خشم آنقدر شدید بود که دو نوجوان حاضر شدند به هر قیمتی رابطه را حفظ کنند. گزینه‌هایی را که معمولاً انتخاب می‌کنند می‌شناسم: رابطه پنهانی، دورغ‌گویی، تهدید به آسیب به خود یا دیگران یا حتی فرار از خانه! این مواردیست که تا کنون زیاد دیده‌ام اما جملات خبرنگار هنوز در ذهنم تکرار می‎شود. بازیگران داستان ما تصمیم به قتل پدرو مادر نوجوان بزرگتر گرفتند و به طرز فجیعی با نقشه قبلی این کار را کردند. آری! آن دو با هم نقشه کشیدند و میثاق برقرار کردند. هنوز هم باورش سخت است.
آیا یک رابطه ساده و بچه‌گانه می‌تواند اینقدر مخوف و وحشتناک باشد؟ متن زیر پاسخیست به این سؤال که با کمی تغییر در روزنامه همشهری مورخ 4 بهمن 96 در صقحه 29 چاپ شده است:
در جامعه پديده اي به نام فشار هم سالان و هم گروهي ها وجود دارد. اين پديده كه از سنين پايين ايجاد مي شود در نوجواني به اوج خود مي رسد. در همه جوامع گروههايي وجود دارد كه اعضايش تمايل دارند ارزش هاي جامعه را نقض كنند و قوانيني كه در اين گروهها وجود دارد با جامعه در تضاد است. افرادی که عضو اين گروهها می شوند رفتار مجرمانه را بيشتر دروني کرده و آموزش مي‌بينند. در اين شرايط فرد براي اثبات خودش و وفادراري به ارزش هاي گروه احساس فشار مي كند. طرد شدن از گروه برايش دردناك است زیرا وابستگي شديدي به گروه دارد. به همين دليل به سوي تبعيت از آرمان هاي گروه گرايش پيدا مي كند. حال اگر اين آرمان ها جنايي باشند ممكن است تا مرز ارتكاب قتل و تجاوز نيز پيش رود تا وفاداري‌اش نسبت به گروه ثابت شود.
بچه ها در سنين ابتدای رشد مجرم نیستند و ناسازگاري‌هايشان عامدانه و مقابله جويانه نيست. اما وقتي سن‌شان بالاتر مي‌رود در طی يك فرآيند يادگيري نادرست به مقابله جویی و اختلال در سلوک روی می آورند. در بسیار از موارد والدین به رفتارهای مثبت توجه نکرده و فقط رفتارهای منفی را تنبیه می کنند. بنابراین کودکان برای جلب توجهِ والدین، می‌آموزند که باید رفتار منفی را بروز دهند. اگر فرزند با اين نگرش بزرگ شود در نوجواني زمينه بيشتري براي گرايش به افراد و گروههاي منفي دارد. وقتی این کودک، بزرگ‌تر شود به عنوان نوجوانی که رفتارهايش خارج از عرف است از گروههاي مطلوب طرد مي‌شود و نهایتاً در اين شرايط به سادگي جذب گروههاي منحرف خواهد شد. در اين موقعيت فرد براي اينكه از اين گروهها نيز طرد نگردد قوانين آنها را مي پذيرد و حاضر است دست به هر كاري بزند. درست در اين مرحله است كه والدين متوجه نابهنجاري‌هاي رفتاري فرزندشان مي‌شوند و یک روزی ناگهان در جیب او پاکت سیگار می‌بینند. درصورتیکه بايد سالها قبل زمينه ها و نشانه هاي آن را مي دیدند. یک اشتباه بزرگ نیز در این زمان رخ می دهد. برخورد انفجاری و انتحاری خانواده معمولاً آنقدر شدید و مخرب می‌شود که نوجوان را در معرض انتخابی دیگر قرار مي‌دهد. انتخاب بین خانواده و گروه دوستی خود و متأسفانه معمولاٌ جذب گروه هاي منحرف مي‌شوند و همين موضوع به دور شدن ایشان از خانواده هم كمك مي كند.
اما براي اينكه فرزندان‌مان در نوجواني زندگي سالمي داشته باشند و جذب گروههاي منحرف نشوند چه بايد كرد؟ پدر و مادرها نبايد عمل انتحاري كنند. مثلاً وقتي متوجه انحراف فرزندشان مي شوند موضوع را بررسي كنند. هوشمندانه و همراه با محبت برخورد كنند برای این کار از روانپزشک كمك بگيرند. سعي كنند توانايي خودشان را براي ارضاي نيازهاي فرزند ارتقاء دهند. نظم و كنترل خوب است اما بايد موثر و مناسب باشد. انرژي نوجوان بالاست و نبايد آن را کاملاً مهار نمود. چرا كه با مهار كردن انرژي، نوجوان آن را از مسيري منفي تخليه خواهد کرد. بايد به او فضايي كنترل شده همراه با همدلي هدیه داد. تنبيه خوب است اما نبايد آنقدر خشن باشد كه براي نوجوان عادي شده و او را نسبت به آن بي تفاوت كند. تنبيه شديد موجب مي‌گردد تا او بيشتر تحت تاثير گروهها قرار گيرد. پيوندهاي خانوادگي بايد قوي باشد. اعضای خانواده بيشتر با هم وقت بگذارند و عشق را هم به صورت كلامي و هم به شكل فيزيكي ابراز كنند. براي انجام كارهاي مثبت نوجوان را تشويق كنند. رابطه همسرداري را خوب ياد بگيرند. چرا كه هر چه زن و شوهر با هم بهتر باشند فرزندان بهتري تربيت مي كنند.
پایان.